ماههای سرد ۵ | ماگنوس سیگوروسون
از واپسین دیدارمان ده سال میگذرد. و اینک درمییابم که تمام تاریکی شب نمیتواند فروبنشاند بارقهی یک کرم شبتاب را.
از واپسین دیدارمان ده سال میگذرد. و اینک درمییابم که تمام تاریکی شب نمیتواند فروبنشاند بارقهی یک کرم شبتاب را.
عصرِ دیروز بذر پاشیدیم در سراسر باغ و دیشب نخستین برفِ زمستان. امروز صبح پرندگان سیاه نقشِ شعر میزدند بر برفها.
آفتابِ صبحگاهی میتابد بر تاجِ سوسنِ یکروزهای. سرچشمهای که پر میشود و پیالهای که خالی میشود هر روز.
حالا شعرها یکی پس از دیگری میرسند انگار. و این فقط یعنی: پاییز آمدهاست.