خاطرهای از تو | زبیگنیف هربرت
۱ نمیتوانم نامی بیابم برای خاطرهای از تو با دستی دریده به ظلمات بر بقایای چهرهها گام بر میدارم نیمرخهای محو یاران منجمد در قابهای سخت چرخان بالای سرم خالی چنانکه پیشانی باد نیمرخ مردی بر کاغذی سیاه. ۲ زیستن- به رغمِ زیستن- در برابرِ خود را به گناه نسیان ملامت میکنم. انگار پیراهنی زائد آغوشی را رها کردی …