پرندهی چوبی | زبیگنیف هربرت
در دستهای گرم کودکان پرندهای چوبی زندگی آغازید زیر پرهای لعابی دلی کوچک به خود بخشید چشمی شیشهای نگاه برافروخت نقش بالی لرزید تنی خشک در عطش جنگل میسوخت به راه افتاد چون سربازی در ترانهای به عصای پاهایش ضرب گرفت ضرب پای راست: جنگل ضرب پای چپ: جنگل به نقش خیال کشید نور سبز را و چشمان بستهی …